طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند.حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۷۲۷۲۸۶
آهای روستایی! زشت است "چاق" باشی

سیاست روز : آهای روستایی! زشت است "چاق" باشی

عبارت فلسفی زیر که در راستای پوچ‌گرایی (نیهیلیسم) ارزیابی می‌شود از کیست؟
من به صورت کلی می‌توانم پاسخ دهم و چیز جزیی در این زمینه نمی‌توانم بگویم، یعنی چیزی نداریم که بگوییم.
الف) کنفسیوس
ب) حکیم عمر خیام نیشابوری
ج) فریدریش نیچه
د) معاون حقوقی رئیس‌جمهور

یک نماینده: خدا نصیب هیچ کدامتان نکند که نماینده شوید، نمایندگی خیلی سخت است و یک فرهنگی نیز در جامعه وجود دارد که یک توقعاتی از نمایندگان دارند.
با توجه به این اظهارنظر، کدام یک از موارد زیر "سخت‌تر" است؟
الف) با یک پرس چلوکباب سلطانی و دوغ و ماست و سالاد و نوشابه و یک سیخ کوبیده اضافه از آدم توقع دارند در جلسات شرکت کنند.
ب) با چهار تا پرتقال و نارنگی و موز و گلابی توقع دارند آدم در کارگروه تخصصی غربالگری آب و الک کردن بادهای موسمی شرکت کند.
ج) ماهیانه چند میلیون تومان پول ناقابل می‌دهند و توقع دارند آدم سخنرانی هم بکند.
د) کلا خدا نصیب نکند چون هم سخت است و هم توقعات ناجوری از آدم دارند که آدم شرمش می‌آید به کسی بگوید. به خصوص اینجا که اصلا نمی‌شود نوشت چون زن و بچه مردم از کنار این ستون رد می‌شوند.

وزیر بهداشت: بسیار زشت است که امروز شاهد آن هستیم حتی مردم در روستاها نیز اضافه‌وزن پیدا کرده‌اند.
با توجه به این بحران زشت به عقیده شما در آینده کدام یک از نهادهای زیر تشکیل می‌شود؟
الف) کمیته نظارت بر اندام روستاییان
ب) سازمان صیانت از هیکل روستاییان و حومه
ج) کمیته مشترک پیگیری دلایل اضافه وزن روستاییان
د) موسسه مانکن پروری در روستاهای بالای بیست خانوار

شرق :موش و شیر چطوری بازی می‌کنند؟

شیر آمد پیش بچه‌موش‌ها و گفت: من هم بازی؟
بچه‌موش‌ها هم شیر را بازی دادند، اینطوری که پریدند سوارش شدند و سبیل‌هاش را کندند و توی یالش قره‌قوروت مالیدند و با دمش هم طناب‌بازی کردند.
آموزه اخلاقی: آدم خودش باید حرمت خودش را نگه دارد. مثلا اگر شما برای یک وام یا یک توصیه‌نامه بروید و دم کسی را ببینید، وارد بازی‌‌اش شده‌اید و فردا اگر سوارتان شد و ازتان سواری گرفت، نباید دلخور باشید.
رژیم غذایی موشی
موش آمد پیش گربه و گفت: موش بخوردت.
گربه گفت: خودت سر شوخی را بازکردی‌ها. و سپس موش را خورد.
آموزه اخلاقی: ندارد.
مهندسی موشی
موش چون در سوراخ نمی‌رفت و جارو به دمش بسته بود، مهندسی معکوس کرد. یعنی محتویات داخل سوراخ را به این طرف دیوار منتقل کرد و محتویات این‌ور دیوار را داخل سوراخ ریخت.
آموزه اخلاقی: هرگز خیال نکنید به بن‌بست رسیدید. یادتان باشد وقتی به بن‌بست می‌رسید کافی است روبتان را برگردانید و ببینید راه جلو پایتان قرار دارد. متاسفانه به این روش ما در جامعه می‌گویند عقب‌نشینی، یا عقبگرد. که کاملا غلط است. شما وقتی رسیدید به بن‌بست هیچ تلاشی نکنید یا دراز بکشید و استراحت کنید یا مهندسی معکوس کنید و برگردید به گذشته.

اعتماد : آشوب یادها

پریروز (یعنی روز قبل از عید غدیر) از جلوی یک دبیرستان پسرانه رد شدم و دیدم به مناسبت عید جشن گرفته اند و دارند سرود می خوانند و شادی می کنند. در واقع من چیزی جز دیوار ندیدم اما صدای خواندن و دست زدن و شادی کردن دانش آموزان آینده ساز را از پشت دیوار، همین به شکل عبوری و گذری، شنیدم. اما چیزی که باعث شد پا شُل کنم و قدری به دیوار مدرسه تکیه کنم و به فکر و خیال فرو بروم، شعر، ترانه یا به زعم ناظم محترم مدرسه سرودی بود که پسران نوبلوغِ صدا خروسیِ کرک بر چانه رُسته می خواندند.

گروه سرود همان ترانه معروف «جان مریم» مرحوم نوری را - خدا بیامرز- می خواندند و خیلی هم با شور و حرارت می خواندند و کل دبیرستان هم که از پشت دیوار دویست، سیصد نفر تخمین زده می شدند، از عمق جان و سویدای دل مثل یک کُر با شکوه همراهی شان می کردند «... نازنین مریم، وای نازنین مریم» و آن گروه ده، پانزده نفره که معلوم بود حسابی تمرین کرده اند و معلم تربیتی بالای سرشان بوده و رهبری شان کرده، می خواندند «جان مریم چشماتو وا کن/ منو صدا کن/ شد هوا سپید... (فتامل که قبلش هوا تاریک بوده) در اومد خورشید/ وقت اون رسید/ که بریم به صحرا...» و دوباره گروه کر در حالت نعره و طلب «نازنین مریم» را مورد خطاب قرار می دادند. همه ما به کرات این ترانه را شنیده ایم و بیشترش را حفظیم و غالبا در خلوت و حمام و رانندگی و میان چمن زمزمه اش می کنیم. اما شنیدن این ترانه در موقعیتی که عرض کردم باعث شد که اولابایستم و با بدعت جشن های پسرانه دبیرستانی، اگرچه از پشت دیوار، آشنا بشوم، ثانیا به طور هرمنوتیک با لایه های مفهومی این نازنین مریم مواجهه روانشناسانه و جامعه شناسانه و معرفت شناسانه پیدا کنم. توضیح می دهم خدمت تان. گروه سرود می خواند «... بشیم روونه/بریم از خونه (فتامل) شونه به شونه...»

حالاما داخل پرانتز تامل بکنیم یا نکنیم اهمیتی ندارد، آنچه مهم است این است که بین ایماژهای سرود و عالم واقع چنان فاصله ژرفی هست که گشت و غیر گشت، رسمی و غیر رسمی، با حکم و بی حکم جلوی هر نوع شونه به شونه یی را می گیرد و بچه مدرسه یی ها را سرخورده می کند و سرشان را به سنگ می کوبد. یک بند دیگر شعر نه تنها تصورات بچه ها را به جهان فانتاستیک رئالیسم رهنمون می شود بلکه برای شان ایجاد توقع می کند و بعدا سخت بشود تصور و توقع شان را مدیریت کرد: «... باز دوباره صبح شد/ من هنوز بیدارم/ کاش می خوابیدم/ تو رو خواب می دیدم»...

یعنی با هم مزرعه می روند، شونه به شونه هم می روند، تاریک و روشن هوا هم با همند، صحرا هم قرار است بروند، لیکن ناراحت است که نخوابیده و مریم را در خواب ندیده. اینجا دیگر حسابی فتامل که «مال منی از پیشم نرو» و قس علیهذا که خدا خودش بخیر کند.

هنوز دیوار دبیرستان تمام نشده بود که ناظم مدرسه از گروه سرود تشکر کرد و از اینکه ادخال سرور در قلوب مومنین صورت گرفته حسابی قدردانی کرد و همین یک جمله کافی بود تا مرا به آغازین سال های دهه شصت ببرد و گفت وگویم را با معلم تربیتی مان به یادم بیاورد. اینکه اسم یادداشت را گذاشته ام آشوب یادها به همین جهت است که هر چه می بینم چیز دیگری برایم تداعی می شود.

تلویزیون آن سال ها لطف کرده بود و از سر بزرگواری پخش سریال سربداران را توی کویر کونداکتور آن شب ها گنجانده بود. من که دوم، سوم دبیرستان بودم، فردای پخش قسمت دوم یا سوم سریال سر کلاس کنفرانس دادم که سربداران که بوده اند و چه کرده اند و با اینکه بدتر از الآن سوادی نداشتم، وجه تسمیه این نهضت خراسانی را توضیح دادم که «ما سر به دار می نهیم اما تن به ظلم نمی دهیم». معلم تربیتی مان به جای تشویق و تشکر سگرمه هایش را توی هم کرد و گفت «لابد این سریال سربداران تلویزیون را هم می بینی»؟ بعد هم به تاسف سر تکان داد و حالت وعظ به خود گرفت و تا آخر زنگ رفت بالای منبر که «شما نباید از این برنامه ها ببینید و اینها توطئه استکبار است که یک زنی را سوار بر اسب نشان دهند که دنبال شیخ حسن بگردد و شما جوان ها را به انحراف بکشند و آتش شوق و شهوت را به تن تان بیندازند و از الان گمراه تان کنند و...» با اینکه سی سال از این موعظه می گذرد من هنوز خجالت می کشم همه فرمایش معلم مان را بازگو کنم.

هر چه بود آن بزرگوار به جای وسوسه، عذاب وجدانی به جان مان انداخت که سربداران زهرمارمان شد و فکر می کردیم تماشایش گناه کبیره است و به خصوص وقتی ریش و پشم قاضی شارح و شیخ حسن و خواجه جنیدی از صفحه کنار می رفت و اناث جلوه گر می شدند، حالتی به ما دست می داد که محراب به فریاد می آمد و انگار داشتیم تجربه آندلس را تکرار می کردیم.

همین اخیرا هم که آی فیلم یا یک کانال دیگر، سربداران را باز پخش می کرد و من تصادفا در بالاو پایین کردن کانال ها چشمم افتاد به آتش شوق و شهوت، همان نقش فی الحجر عیان شد و عذاب وجدان آمد به سراغم که نکند به خاطر تماشای سربداران به این خوش خوشان فرهنگی رسیده ایم. نازنین مریم بچه های امروز مرا برد به سال هایی که شهرام ناظری ریبه و شائبه بود و... فتامل.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها